۱۳۸۷ تیر ۲۲, شنبه

متل پول


پول جلو یکی ایستاد و گفت : اگر خودم رو در اختیارت بگذارم چه جوری باهام رفتار می کنی ؟
گفت : عیش دنیا رو باهات تمام می کنم.
پول راه افتاد و گفت : کیسه ی تو جای من نیست .
رفت پیش دیگری و همان سوال را ازش کرد.
گفت : می خورم و می خورانم و دشمنان را یا خود به سر مهر می آورم.
پول راه افتاد و گفت : گاهی میام می بینمت.
از سومی پرسید ، گفت: مثل جان ِشیرین ازت مواظبت می کنم و فقط آن قدری ازت خرج می کنم که لازم باشد.
پول گفت : ها! پس این نعمت ارزانی تو! ..
.


کتاب کوچه از احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست: